سمساری محله گلشور مجموعهای از رادیو و تلویزیونهای قدیمی است که فروشی نیست.
سعیده ساجدی نیا | شهرآرانیوز؛ ریشه علاقه مندی اش به این شغل به دوران کودکی بازمی گردد؛ وقتی که هنوز مدرسه نمیرفته، هرکجا رادیو و تلویزیون قدیمی و هر وسیله عتیقه یا دست دومی میدیده، چشم از آن برنمی داشته و برای به دست آوردن آن، حرص و ولع داشته است. خاطراتش را که مرور میکند، خوب یادش هست که اولین معامله را در هفت سالگی، یعنی زمانی که تازه به کلاس اول ابتدایی رفته، انجام داده است. تجربهای شیرین و موفقیت آمیز که مسیر زندگی و کاری احمد را خیلی زود و در همان کودکی مشخص کرد.
شغلی که در گذشته نه چندان دور به «سمساری» معروف بود، این روزها بیشتر در قالب «خرید و فروش وسایل دست دوم» از آن یاد میشود. احمد مرادی کاسب محله گلشور است و مغازه اش بین همه سمساریهای آن اطراف چشمگیرتر است؛ به دلیل انبوهی از تلویزیونهای کوچک و بزرگ که در اولین نگاه به مغازه چشم را درگیر خود میکند. نتیجه سالها تلاش او، آن هم بدون کمترین پشتوانه ای، حالا در چهل سالگی چنان به بار نشسته است که چند خانواده از پس سرمایه او نان میخورند.
در مغازه تا چشم کار میکند، انواع وسایل دست دوم پیدا میشود. شاید بهترین توصیف اشاره به ضرب المثل «از شیر مرغ تا جان آدمیزاد» باشد که اینجا هست. فضایی تقریبا به مساحت ۱۲۰ مترمربع که جای سوزن انداختن در آن نیست و هرچه دلتان بخواهد و احتمالا نیاز داشته باشید، در آن پیدا میشود. تازه همه چیز به این مغازه ختم نمیشود و احمدآقا دست کم ۴ انبار بزرگ دیگر هم در اختیار دارد که به کسب وکارش اعتبار زیادی داده است.
روایت اولین معامله اش جریان جذابی است که هیچ وقت از خاطرش نمیرود و طعم شیرینش هنوز هم به او انرژی میدهد. انگار هنوز یادآوری آن روزها که موفق به درآمدزایی برای تأمین هزینههای تحصیلش شده است، حالش را خوب میکند.
با لبخندی که حکایت از رضایت دارد، برمی گردد به آن روزها و تعریف میکند: جاهایی را در اطراف حرم امام رضا (ع) شناسایی کرده بودم که رادیو میفروختند و کسی مطلع نبود. این طور بگویم که هنوز کشفش نکرده بودند. در مسیر رفت وآمد به مدرسه، یکی میخریدم و کنار بساطیهایی که در پنج راه ته خیابان نوار کاست و رادیوهای کهنه باتری خور میفروختند، میرفتم و با کمی سود میفروختم. علتش هم در این بود که مردم در آن زمان وارد نبودند این رادیوها را از کجا بخرند و خیلی استقبال میکردند. البته در میانشان افرادی هم بودند که از سر دلسوزی و کمک خرید میکردند. هرچه بود، هزینه درس خواندنم درمی آمد و راضی کننده بود.
طرف حساب ما پول دارها و بی پولها هستند
احمد مرادی آن قدر این خریدوفروشها را ادامه داده تا زمینه اجاره مغازه و فعالیت در قالب واحد صنفی برایش فراهم شده است. پشتکار و عشقی که به این کار داشته، موجب شده است که روزبه روز محیط کسب وکارش و شمار و تنوع وسایلی که برای فروش دارد، رونق بگیرد.
در مغازه او بیشتر از هر چیزی مجموعه تلویزیونها تماشایی است. بزرگ و کوچک در چند ردیف قرار گرفته اند و میگوید: برای تهیه اینها زحمت زیادی کشیده ام و هرکدام را از جایی گیر آورده ام و فروشی هم نیست.
مرادی غیر از اینکه در کار جمع آوری عتیقه جات و جنسهای خاص است، میداند که شغل متفاوتی دارد. تعریف میکند: در این کار، ما بیشتر با ۲ قشر طرف هستیم؛ پول دارها که وسیلههای خانه زود دلشان را میزند و گاه حاضرند حتی به زیر قیمت واقعی آنها را بدهند تا زودتر از شرشان خلاص شوند و آن طرف، خانوادههایی با سطح درآمد پایین به دنبال خرید وسیلهای هستند که کارشان راه بیفتد و وضعیت و کیفیت آن هم خیلی برایشان مهم نیست. چون مجبورند و چارهای جز این ندارند. به این ترتیب ۲ گروه بیش از هر کس دیگر، کارشان به سمسارها گیر است. عدهای از مشتریها هم هستند که اگرچه دستشان به دهنشان میرسد، اما به دلیل بالارفتن قیمت وسایل نو، ترجیح میدهند برخی نیازهایشان را از دست دوم فروشیها تهیه کنند. برای نمونه صندلیهای چرخ دار مدیریتی دست کم در بازار ۲ میلیون و ۵۰۰ هزار تومان است، اما با ۷۰۰ هزار تومان آن را از ما میخرند و این طوری در هزینه هایشان صرفه جویی خوبی انجام میشود.
سمساریها هم خط قرمز دارند
میگویند «سمسارها بزخری میکنند»؛ این پرسش ماست که احمدآقا درنهایت صداقت پاسخ میدهد: همه این طور نیستند و رعایت انصاف را نگه میدارند. برای خود من بارها پیش آمده است که افراد برای فراهم کردن مبلغ چکشان مجبور به فروش فرش، تلویزیون و برخی اقلام دیگر خانه هایشان شده اند. خدای من شاهد است که به هیچ وجه از اضطرار کسی سوءاستفاده نکرده ام و هرچه ارزش وسیله بوده است، درنهایت با ۲۰۰ تا ۳۰۰ هزار تومان سود به مشتری دیگری فروخته ام.
خط قرمزهای کاری من
احمدآقا به مسئله مهم دیگری اشاره میکند و میگوید: برخی همکارانش در مواجهه با نیاز فوری متقاضی فروش سنگ کم به مال او میزنند تا میزان سود خودشان را بیشتر کنند، یا در مواردی اتفاق میافتد که طرف معتاد است و دور از چشم همسر و خانوادهاش وسیله را برای فروش میآورد و هر قیمتی که به او بگویند، قبول میکند، یا زن و شوهرهایی که متارکه کردهاند، بدون اطلاع طرف مقابل، وسایل را برای فروش میگذارند که دردسرهای زیادی دارد، اما انگار بعضیها دنبال همین سوژهها هستند که بتوانند منفعت بیشتری ببرند، درحالیکه این مشتریها برای من خط قرمزهای جدی هستند و هرگز طرف اینجور آدمها نرفتهام.
او ازسختی و فشا راقتصادی این روزها یادکرده و تعریف میکند:کرونا برخیلی ازخانوادهها سخت پرفته است و آن قد رکه مجبور میشوند برخی از اجناس منزل شان را به فروش برسانند.
خانه جعبههای جادویی
اضطرار برای فروش
تعریف میکند: خیلی وقتها برای خرید وسیلهای به نشانی موردنظر رفتم، اما دیدم خانوادهای از سر فقر و نداری و برای تأمین هزینههای درمانی و موارد مشابه مجبور به فروش ضروریترین وسایلشان مثل یخچال شدهاند. پول آن را به آنها دادم، اما وسیله را نیاوردم و گذاشتم خودشان استفاده کنند. گاهی هم به اصرار خودشان وسیله را آوردم، با این شرط که هر زمان پولشان فراهم شد، برایشان بفرستم، اما بعضیهایشان بعدها تماس میگرفتند و مجوز فروش آن را میدادند. این مناعتطبع آقای مرادی درحالی است که او ماهانه تا ۳۰ میلیون تومان اجاره و هزینه جاری و حقوق کارگرها را پرداخت میکند، اما بهشدت به برکتی که خداوند به کسب و کارش داده است، ایمان دارد و میگوید: من آدم سرمایهداری نیستم و همه واحدهای صنفیای که دارم، اجارهای است، اما هرچه درمیآوریم، همان را بین همه تقسیم میکنیم و خدا را هم شاکریم.